معنی سیر و سیاحت

حل جدول

سیر و سیاحت

گشت


سیاحت

جهانگردی، گردشگری، سفر، گردش، سیر


گردش و سیاحت

سیر، سفر، تماشا، جهانگردی

لغت نامه دهخدا

سیاحت

سیاحت. [ح َ] (ع مص) سیر کردن. رفتن بر زمین. (غیاث) (از آنندراج). گردش. بگشتن. (نصاب الصبیان). رفتن در زمین. (دهار). سفر و سیر و گردش در روی زمین از شهری بشهری رفتن. مسافرت. زیارت. جهان گردی. جهان پیمایی. کیهان نوردی: تنی چند از روندگان متفق سیاحت بودند و شریک رنج و راحت. (گلستان).
- امثال:
هم سیاحت است هم تجارت.
- سیاحت کردن، گردش کردن. سیر نمودن. جهانگردی کردن:
اگر پارسایی سیاحت نکرد
سفرکردگانش نخوانند مرد.
سعدی.


سیر

سیر. [س َ] (ع اِمص) گشت. تفرج. گردش. سفر و سیاحت. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح صوفیان) بر دو معنی اطلاق میشود: یکی سیر الی اﷲ و دیگری سیر فی اﷲ. سیر الی اﷲ نهایت دارد و آن این است که سالک چندان سیر کند که خدا را بشناسد و چون خود را شناخت سیر تمام شود و ابتدای سیر فی اﷲ حاصل شود و سیر فی اﷲ را انتهاو غایت نیست. و اول درجه از درجات سیر خروج از تنگنای جهان است. و اول مقامی که در طریق سیر از آن عبورمیکنند مقام توبت است که آنرا «باب الابواب » گویند. ودر سیر اول حجابها بر طرف شود و در سیر دوم حجابها بسوزد. (فرهنگ مصطلحات عرفاء تألیف سجادی ص 227).
- سیر زورق، سیر زورق عبارت از عبور نشأت انسانی است از منازل به امواج کثرت و رسیدن بمقام وحدت و مراد از زورق گیتی و تعین انسانی را بزورق از آن جهت تشبیه کرده اند که سیر دریای توحید حیاتی غیر از مرتبت و نشأت انسانی هیچ مرتبت دیگر را میسر نیست.
- سیر عروجی، عکس سیر نزولی است و نشآت انسانی مبداء سیر عروجی است و نهایت این سیر وصول انسان است بنقطه ٔ اول که احدیت است. و این سیر را مفید بجانب مطلق و سیر جزوی بسوی کلی می نامند و این است سیر شعوری و انقباضی. این سیر است که مستلزم معرفت کشفی و شهودی است. (مصطلحات عرفاء تألیف سجادی).
- سیر مطلق در مقید، تنزل احدیت را در مراتب کثرات امکانیه از جهت اظهار احکام و اسماء صفات سیر مطلق در مقید و سیر کلی در جزوی میگویند و این سیر ظهوری و انبساطی است. (از مصطلحات عرفاء تألیف سجادی).
|| حرکت و حرکت آهسته. || تماشا. || نمایش. || منظر مطبوع و خوش آیند. || اشتغال بهر چیز خوش آیندو حیرت انگیز. (ناظم الاطباء).


سیاحت نامه

سیاحت نامه. [ح َ م َ / م ِ] (اِ مرکب) کتابی که در آن سرگذشت سیاحت را نوشته باشند. (ناظم الاطباء).

مترادف و متضاد زبان فارسی

سیاحت

تماشا، سفر، سیر، گردش، جهانگردی، گردشگری، آفاق‌پویی

فرهنگ معین

سیاحت

(مص ل.) گردش کردن، گشتن، (اِمص.) جهان گردی. [خوانش: (حَ) [ع. سیاحه]]

فرهنگ عمید

سیاحت

گردش کردن در شهرها و کشورهای مختلف، جهانگردی،
تماشا کردن،

فرهنگ فارسی هوشیار

سیاحت

‎ (مصدر) گردش کردن در شهر ها و کشور های مختلف، (اسم) جهانگردی.


سیر

جمع سیرت، عادتها و خصلتها گشت و تفریح و گردش و سفر و سیاحت

فارسی به عربی

سیاحت

جوله، رحله، سیاحه

فارسی به ایتالیایی

سیاحت

escursione

gita

گویش مازندرانی

سیر

سیر گیاهی است از تیره ی سوسنی ها که علفی و پیازدار و شامل...

معادل ابجد

سیر و سیاحت

755

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری